در آستانه دو سالگی
چند روزی بیشتر به دوسالگی دخترم نمونده!
دوسال پیش همچین روزهایی من سراسر استرس و اضطراب و شوق و هیجان بودم. به خاطر وجود و حضور ثمینا.
به این روزها که فکر میکنم یبینم که چقدر زود گذشت...
دخترکم زود بزرگ شد... خندید... نشست... چهار دست و پا رفت... راه رفت... دوید... حرف زد...
و تمام زندگی ما رو پر از شوق و حضور خدا کرد
این روزها ثمینا جونم خیلی خوب صحبت میکنه. پیشرفتش خدا رو شکر خیلی خوب بود. مثل یه طوطی خوشگل همه ی حرفها و کلماتی رو که میشنوه تکرار میکنه.
دوست داره تمام کارهاش رو خودش انجام بده و یک استقلال طلب واقعیه!
دخترکم بزرگ شد و هر روز با شیرین کاری ها و زبان کودکانه اش برای ما دلبری میکنه
من هم فقط میتونم از صمیم قلبم بگم
خدایا
خیلی دوستت دارم...